dokhtari mahkomb tanhae

dokhtari mahkom be tanhae

لبهایش مزه زهرمیداد وقتی مال من نبودوخیال میکرد نمیدانم...!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:,ساعت21:31توسط taranoom | |

+نوشته شده در چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:,ساعت20:49توسط taranoom | |

+نوشته شده در چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:,ساعت20:43توسط taranoom | |

من:شنیدم داری ازدواج میکنی...مبارکه خوشحال شدم...!او:مرسی...ایشالله قسمت شماهم بشه...من:میتونم برای اخرین بارازت یه چیزی بخوام...؟؟؟او:چی میخوایی؟؟من:اگه یه روزصاحب دخترشدی میشه اسم منوبذاری روش...؟؟او:چرا؟؟میخوایی هرموقع نگاهش کنم,صداش کنم دردبکشم...؟؟من:نه... اخه دختراعاشق باباهاشون میشن می خوام بفهمی چقدر عاشق بودم...!!

+نوشته شده در چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:,ساعت20:29توسط taranoom | |

چی شد سیگاری شدی؟؟یه شب بارون میومدتنها بودم...چی شد ترک کردی؟؟یه شب بارون میومد دیگه تنهانبودم...چی شد الکلی شدی وسیگارودوباره شروع کردی؟؟ یه شب بارون میومد دوباره تنها شدم...چی شد اوردنت اینجا بستریت کردن؟؟ یه شب بارون میومد...خیلی تنهابودم...توخیابون دیدمش...                   اون تنهانبود....!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:57توسط taranoom | |

سیگاری دردست...غمی دردل... این است زندگی من...!!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:47توسط taranoom | |

ای غریبه باهاش دعوانکن,سرش دادنزن,باهاش قهرنکن,دوستش داشته باش...اون...؟؟؟بخاطرتو,منوفراموش کرد...!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:42توسط taranoom | |

میخواهی بروی؟؟بهانه میخواهی؟؟بگذارمن بهانه دستت بدهم...برو...هرکس پرسیدچرا؟بگولجوج بود!همیشه سرسختانه عاشقم بود...بگوفریادمیزد...!همه جافریادمیزدکه مرامیخواهد!!بگودروغ میگفت...میگفت هرگزناراحتم نکردی...بگودرگیربود!!همیشه درگیرافسون نگاهم بود...بگوبی احساس بود!!به همه ی فریادها,توهین هاواخم هایم فقط لبخندمیزد...بگواونخواست...نخواست تاکسی جزمن دردلش خانه کند...!!

+نوشته شده در چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:,ساعت15:38توسط taranoom | |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 9 صفحه بعد